حدیث برگزیده
سرزنش زیاد و لجاجت
امام علي سلام الله علیه: :
اَلاِْفْراطُ فِى الْمَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاجِ ؛
زيادهروى در سرزنش كردن، آتش لجاجت را شعلهور مىسازد.
تحف العقول ، ص 84؛ حكمتنامه كودك، ص 200 .


موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
سرزنش زیاد و لجاجت
امام علي سلام الله علیه: :
اَلاِْفْراطُ فِى الْمَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاجِ ؛
زيادهروى در سرزنش كردن، آتش لجاجت را شعلهور مىسازد.
تحف العقول ، ص 84؛ حكمتنامه كودك، ص 200 .
صبح تا شب، مستمر غر می زنیم
ما اصولاً بیشتر غر می زنیم
******
طبق تحقیقات، حتی توی خواب
یا به پهلو یا دمر غر می زنیم
******
صبح بعد از پاشدن از خواب هم
ابتدا یک مختصر غر می زنیم
******
توی منزل هم اگر ممکن نشد
می رویم این دور و بر غر می زنیم
******
ظاهرا خوب است، حالی می دهد
علتش این است اگر غر می زنیم
******
هر کجا باشیم، در آپارتمان
یا که ویلا و کپرغر می زنیم
******
پشت رل در مرسدس بنزی قشنگ
یا که بر پالان خر غر می زنیم
******
گاه گاهی نم نمک یا زیر لب
گاه گاهی با تشر غر می زنیم
******
یا که خیلی بد ادا همراه با
پیچ و تابی در کمر غر می زنیم
******
گاه با کوبیدن یک لنگه کفش
یا دو دستی توی سر غر می زنیم
******
از کسی هر وقت دلخور می شویم
هفته ها کلی پکر غر می زنیم
******
وقت بیماری که محشر می شویم
بیشتر از سی نفر غر می زنیم
******
همسفر ها بیشتر تک می پرند
بسکه دائم در سفرغر می زنیم
******
بچه تا می گوید از بیرون برام
چیپس یا چیزی بخرغر می زنیم
******
توی شرکت از مدیر آزرده ایم
رو به این مشدی صفرغر می زنیم
******
یا که از دایی کیارش دلخوریم
هی به زندایی قمرغر می زنیم
******
وقت بر گشتن به منزل از سرِ
کوچه یا از پشت در غر می زنیم
******
چانه و این فکمان اوراق شد
بس که هی بر همدگر غر می زنیم
******
ما کما کان نیمی از این عمر را
بیخودی یا بی ثمر غر می زنیم
شعر از مصطفی مشایخی
دست خود را بند کن یک جا ترقی می کنی
از همان جا می روی بالا ترقی می کنی
چون که با این شیوه خیلی ها ترقی کرده اند
پس تو هم مانند خیلی ها ترقی می کنی
از همین حالا به جایی وصل شو ،محکم بچسب
شل نچسبی، از همین حالا ترقی می کنی ...
فکر کردی با همین لیسانس چیزی می شوی
یا بگیری دکترایت را ترقی می کنی
ذوق می کردی که بعد از فارغ التحصیلی ات
شب درازی می کشی فردا ترقی می کنی
راه و چاهی دارد این جا کار ها کشکی که نیست
راه و چاهش را کنی پیدا ترقی می کنی
پارتی یک رکن ثابت در ترقی کردن است
تا نباشد کی در این دنیا ترقی می کنی
آن کمر را منعطف تر ساز ، بد خم می شود
بیشتر در حالت دولا ترقی می کنی
یا خری را نعل کن ،خر هم اگر پیدا نشد
یک سبیلی چرب کن ، زیرا ترقی می کنی
با تملق ،پاچه خواری یا همین برجک زدن
چیزی هجوی می شوی اما ترقی می کنی
پیشرفت از راه کوشش یا لیاقت ساده نیست
دست خود را بند کن یک جا ترقی می کنی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
درهمین شهری که دود آلوده است
دکتری تشخیص خواهد داد که
علت مرگم تنفس بوده است
سکته خواهم کرد روزی پشت رل
در ترافیکی سمج این روبرو
فک و مکم کاملا کج می شود
می برد این ریختم را مرده شو!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در همین مترو به شکلی جانگداز
یک نفر محکم مرا هل می دهد
می روم از دار دنیا تخته گاز
فالگیری گفته با یک زلزله
عمر من فردا به پایان می رسد
راست گفته چون که مادر خانمم
تا همین فردا به تهران می رسد!
احتمالا قلب من خواهد گرفت
وقت قیمت کردن یک مرغ ریز
یک دو شب در حالت اغما و بعد
مجلس ترحیم و دیگر هیچ چیز
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در خیابان در غروبی سرد و بد
با سقوط آجری از دار بست
قسمتی از مخچه ام له می شود
عابری با مکث روی آگهیم
از خودش می پرسد این بابا که بود؟
هان... او را دیده ام بهتر که رفت
شعر های چرت و پرتی می سرود!
شاعرمصطفي مشايخي
ای صدایت خوشتر از آواز آب!
تشنگان را نیست دیگر صبر و تاب
از حجاب ابر غیبت، ماه من!
پای رجعت نِه، به چشمان رکاب
دست خود از آستین حق برآر
تا که تیغت را ببوسد آفتاب
اینک این آغوش باز جادهها
ای سوار عشق! بگذر باشتاب
برتن شب ریز، سیل نور را
آفتابا! بر دلم لَختی بتاب
هجرت ـ ای از ما به ما نزدیکتر! ـ
میبرد از دل قرار، از دیده خواب
بیجواب از تو نمانَد پرسشم
پرسشم از تو نماند بیجواب
چه میشود که مرا هم به آسمان ببری؟
به میهمانی سبز فرشتگان ببری
چه میشود که در این قحط عشق و شربت و شعر
مرا به کشف غزلهای مهربان ببری
چه میشود که در این ابتدای راه، مرا
به روزهای خوش آخرالزّمان ببری؟
چه میشود که همینجا مدینهات باشد
تو هم برای یتیمان، شبانه، نان ببری؟
چه میشود که بیایی از این به بعد مرا
به عمق حادثه، آن سوی امتحان ببری؟
چه میشود که مرا مثل عاشقان خودت
سهشنبههای اجابت، به جمکران ببری؟
حسرت همیشگی
حرفهای ما هنوز ناتمام ...
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی !
لحظه عزیمت تو ناگزیز میشود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی !
ناگهان
چقدرزود
دیر میشود !
شعر :زنده یاد قیصر امین پور